داستان کوتاه تیمارستان

داستان کوتاه تیمارستان
در ایام جهالت جوانی و در یک روز که حوصلم حسابی سر رفته بود زنگ زدم ???
خانم محترمی گوشی رو برداشت
با اعتماد به نفس و جدی گفتم :شماره ادیسون رو لطف کن?د ! کار فوری با ایشون دارم !!
اونم گفت یادداشت کنید لطفا و شماره داد !
آقا سرتو درد نیارم در حالی که هویج داشت رو سرمون سبز میشد ما شماره رو یادداشت کردیم و زنگ زدم !
.
.
.
چند زنگ که خورد یکی? گوشی رو ور داشت گفت :
تیمارستان فاراب? بفرما یید؟