بمناسبت سالروز ولادت امام حسین علیه السلام ، چند داستان زیبا و خواندنی را در ادامه میخوانیم…
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ عذﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ..
پس از مدتی پیرزنی به دکان مرد آهنگر مراجعه کرد و گفت: «فرزندم بیمار است و خرج مداوای او هفت درهم است، تنها دارایی من هم همین قفل است که هیچ کس در این بازار بیش از شش درهم برای آن نمیپردازد،…
گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی میگشت که آن را در آورد، تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل،گرگ مزدی به لک لک بده
مردی که با یک جمله امام حسین(ع) موهایش سپید شد!امام حسین(ع) در گوش مردی چیزی فرمود…
-یا امام موسی کاظم! یا باب الحوائج! آیا به شما برنمی خورد بعد ازاین همه معالجات درایران توسل به ائمه، به سراغ یک دکتر یهودی بروم؟!
داستان هایی از امام موسی کاظم علیه السلام پدر که مهرش را در دل می پروراند، او را «موسی» نامید تا با اعجاز «موسوی اش» کاخ فرعونیان را ویران سازد و مردمان رنج دیده را به وادی ایمن رساند. او که آستان ولایتش، پناهگاه شیعیان و «باب حوایج» دردمندان بود، با دستان پرکرامتش نهالِ […]
نعمان دست او را گرفت، نزدیک محراب آورد و خود فرار کرد. مخرمه با قدرت تمام، عصای خود را بر فرق عثمان زد، چنان که سر او شکست
داستان پیامبر و پیرزن ازشیخ حسین انصاریان
دراین هنگام خدا به عزرائیل فرمود:میدانی آن عالم نورانی کیست؟ او همان نوزادی ست که جان مادرش راگرفتی
گفتم : پس چرا خلیفه اول ، فدک را به او نداد، در حالی که فاطمه (ع) نزد او را راستگو بود؟
کتاب “دویست داستان از فضائل، مصائب و کرامات حضرت زینب سلام الله علیها” نوشته عباس عزیزی توسط نشر سلسله چاپ رسیده و روانه بازار شده است.
این کتاب شامل ۲۰۰ قطعه کوتاه درباره حضرت زینب کبری سلام الله علیها در چهار بخش زیر است:
ماجرای شنیدنی رضا خان و باغبان از زبان حضرت آیت الله مجتهدی
حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی
زمان:۰۵:۲۳
شیخ صدوق در کتاب ارزشمند منازل الاخره از حضرت صادق (ع) روایت کرده است که چون روز قیامت شود دو بنده مؤمن را از براى حساب باز دارند که هر دو از اهل بهشت باشند، یکى فقیر باشد و دیگر غنى در دنیا، فقیر گوید: پروردگارا، از براى چه مرا باز مى دارى به عزت تو سوگند که مى دانى به من ولایت و حکومتى نداده بودى
مى نویسند: روزى یکى از حیوانات دریائى سر از آب بیرون آورده عرض کرد اى سلیمان، امروز مرا ضیافت و مهمان کن، سلیمان امر کرد آذوقه یک ماه لشکرش را لب دریا جمع کردند تا آنکه مثل کوهى شد، پس تمام آنها را به آن حیوان دادند، تمام را بلعید و گفت:
بقیه قوت من چه شد، این مقدارى از غذاهاى هر روز من بود.
سید نعمت الله جزائرى در انوار نعمانیه باب احوال بعد از مرگ مى نویسد: که در اخبار است مرد مستمندى از دنیا رفت و از صبح که جنازه او را بلند کردند تا بشام از دفنش فارغ نشدند به واسطه کثرت ازدحام و انبوه جمعیت بعدها او را در خواب دیدند. پرسیدند خداوند با تو چه کرد؟
در ادامه شما را به شنیدن چند ماجرای شنیدنی از توبه دعوت میکنیم که شنیدنش خالی از لطف نیست.
نکته ای از کتاب مستطاب «مفاتیح الحیات» نوشتۀ عالم بزرگوار آیت الله جوادی آملی که در ادامه پیشکش شما عزیزان خواهد شد.
۱۲
امام صادق (س) نیز فرمود: بر برادران مومن خود بیفزایید،
جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت سه قفل در زندگی ام وجود دارد و سه کلید از شما می خواهم.
– قفل اول اینست که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم.
پسر یکی از بزرگان علما که در زمان خودش استادالعلما بود، برای من تعریف می کرد: “به پدرم گفتم پدر تو دریای علم هستی. اگر بنا باشد یک نصیحت به من بکنی چه می گویی؟
می گفت پدرم سرش را انداخت پایین. بعد سرش را بالا آورد و گفت آبروی کسی را نبر!
روزی کشاورزی متوجه شد که ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعتی معمولی بود، اما با خاطرهای از گذشته و ارزشی عاطفی همراه بود. بعد از آن که در میان علوفهها، بسیار جستجو کرد و آن را نیافت، از گروهی از کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند، کمک خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند، جایزهای دریافت نماید. کودکان به محض این که موضوع جایزه مطرح شد، به درون انبار هجوم آوردند